کتاب صوتی شکار کن یا شکار شو
کتاب صوتی شکار کن یا شکار شو
از : لس براون
این محصول به صورت دانلودی خدمت شما ارائه می گردد. پس از پرداخت می توانید فایل های این کتاب صوتی را دانلود کنید
کتاب گویا قابل پخش در موبایل ، اتومبیل و کلیه سیستم های دیگر
عیت : شناسایی شده
شناسنامه ی مشخصات اثر- وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
کد شامد : ۱۳۸-۵-۶۲-۶۸۸۷۲۲-۲-۱
نوع اثر : محتوای بر حامل
مالک اثر : کلید آموزش فرهنگ و اندیشه ساعی
پست الکترونیک ثبت کننده اثر : info@sajadco.com
موضوعات : علوم تربیتی و روانشناسی
رده سنی : عموم اشخاص
زبان واسط : فارسی
کلید واژه : قوانین به اثبات رسیده موفقیت و پیشرفت را می آموزد
کوتاه از کتاب صوتی شکار کن یا شکارشو
- برای خودتان و آرزوهایتان ارزش قائل شوید، و برای رسیدن به آنها تلاش کنید
- شما قوی تر از چیزی که فکر می کنید هستید.
- به آینده تان فکر کنید، و بدانید که ترس آینده تان را نابود خواهد کرد
- رسیدن به زندگی ایده آال خودتان، شادی و لذت و رسیدن به آرزوهایتان، ارزش این که امروز با ترس هایتان مقابله کنید را دارد
سخنانی از لس براون:
شما می توانید با رویاهایتان زندگی کنید، یا با ترس هایتان. من فکر می کنم اکثر مردم به جای این
که با آرزو ها و رویاهایشان زندگی کنند، با ترس هایشان زندگی می کنند. پس می خواهم یک سوال
از شما بپرسم:«ترس های شما چه چیزهایی هستند؟ از چه چیزی می ترسید؟» به هرحال همه ما
ترس هایی در زندگی مان داریم. همه ما چیزهایی در زندگی داریم که مانع پیشرفت ما می شوند.
اگر به زندگی مردم با دقت نگاه کنیم، متوجه می شویم چیزی که باعث می شود، از رفتن به سوی
آرزوهایشان دست بردارند، ترس هایشان است. برخی ها ترس را تجربه یا تصوری نادرست یا ناخوشایند
می دانند.
من یاد داستانی می افتم که مردی به خانه جدیدی نقل مکان کرده بود، و همسایه اش یک سگ
بزرگ و وحشی داشت، هر روز که مرد از سر کار برمی گشت، سگ به او حمله ور می شد، و مرد با دویدن
و ترس فراوان خود را به داخل خانه اش می انداخت و بعد تا صبح روز بعد جرئت نداشت از خانه بیرون برود،
چون می ترسید سگ باز به او حمله کند و زندگیش مختل شده بود. یک روز مرد از این وضع واقعا خسته شد
و وقتی که از سرکار به خانه اش برمی گشت و سگ به او حمله ور شد، مرد تکه چوبی از زمین برداشت و
به سمت سگ حمله ور شد و فریاد زد «از جان من چه میخواهی؟ به خانه ات برگرد سگ کثیف» و سگ با
دیدن این حالت مرد وحشت کرد و با ناله عقب نشینی کرد!
خیلی از ترس های ما در زندگی هم همین طور هستند و به دلیل این که کسی جرئت رویارویی با ترس
را ندارد، ترسش بیشتر می شود. من آخرین فیلمی که دیدم را یادم است، خیلی ترسیده بودم، و شب
موقع برگشتن به خانه به زنم زنگ زدم و گفتم «تمام چراغ های خانه را روشن کن» وقتی به خانه
رسیدم جرئت نداشتم از ماشین پیاده شود، داد زدم و به زنم گفتم بیا مرا به خانه ببر و او فکر کرده
بود چه اتفاق وحشتناکی برایم افتاده! من واقعا بیش از حد وحشت کرده بودم و یادم می آید که
بقیه به این ترس من می خندیدند.